حضرت رقیه سلام الله علیها
دردم این است عمو نیز در این قافله نیست مثل من پــای کــســی پر شده از آبلــه نیست گــفــتــم از منبر نی آیــه ی توحــیـد نخوان سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست بی قباله به من از حرص فـــدک سیــلی زد بدتر از مـــــادر تو گشتــه ام اما گـله نیست گــلــه این است که آن روز نــدیـــدم رفتی گــوشـــوار همۀ ما پس از آن زلـزله نیست دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟ پاسخ من فقط این است پدر جان، بله... نیست از سر نـیـزه پـــدر خوب ببین دور و برت چـــادرم روی سر دختـــرک حرملــه نیست؟ نیمه شب با سـر تو گرم سخــن می شوم و مطمئنم ســخـنــم با تو کـــم از نافـــلــه نیست نور چشمان مرا گــرچه به سیـلی کــم کرد یا عـــلــی گفتن من پشت عـدو را خـم کرد |